۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

برای شیوا -بخش اول (سعید کلانکی)


پاییز سال 1381

دخترکی آرام مقابل درب دادگاه انقلاب

پرسیدم: اسمت چیست؟

گفت: شیوا نظرآهاری

پرسیدم: جرمت چیست؟

گفت:همدردی با قربانیان 11 سپتامبر , شمع روشن کردن.

دویست هزار تومان جریمه داده بودی و چند روزی را هم سلول های انفرادی بازداشتگاه 240 زندان اوین را تحمل کرده بودی.

یادت هست؟

از آن روز بود که شناختمت!

پاییز سال 1382

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی

با هم بودیم!

یادت هست؟

هانیه هم بود , چند نفر دیگر هم

هفت سین آزادی.

اسفند ماه 1382

خانه به خانه می رفتیم به دیدار خانواده زندانیان سیاسی.

آقا!خانم! عزیزانتان در لحظه تحویل سال تنها نیستند, به دیدارشان می رویم , با فاصله یک دیوار.

چه کسی می داند که اگر همراهی تو نبود شاید ما در میان راه نا امید می شدیم و عطای هفت سین را به لقایش می بخشیدیم.

یادت هست؟

اما تو بودی , دخترک آرام و مهربان ,رفیق خوب قدیمی!

شب قبل از حضور برف می بارید ,آسمان زمین را سفیدپوش کرده بود.

نا امید از برگزاری هفت سین تلفن زدم.

شیوا چه کنیم؟برف می آید.

کفتی می رویم حتی اگر سنگ ببارد!زندانیان را تنها نخواهیم گذاشت!

در گرگ و میش صبح آن روز ما آمدیم و همه آمدند.

اولین نفر بودی , که در مقابل زندان اوین حضور داشتی و هفت سین را چیده بودی.

چه با شکوه بود آن لحظات تحویل سال.

یادت هست؟

و من هرگز ماه آخر زمستان 1382 را فراموش نمی کنم ,

حضور تو را فراموش نمی کنم ,

مهربانی و آزادگیت را فراموش نمی کنم.

شیوای عزیزم.

ادامه دارد...

0 نظرات:

ارسال یک نظر