۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

این دلتنگی را فقط برای تو میگویم شیوا (صبا پرهام)


این دلتنگی را برای تو می گویم شیوا

برای تو می گویم که به راستی چه بی لطف است مهمانی که میزبان غایب بزرگ آن باشد.به عادت هرشب قدم بر خانه مجازیت می گذارم و دریچه ای که به نامردی بر تو و هزارانی چون تو بسته اند , من به رسم آزادی می گشایم .به یکباره می گشایم قفل تمام فیلترها و می گشایم دریچه خانه ات را که در آن سفره ای بی منت بر همه گشوده ای از آن کودک فال فروش و بی خانمان گرفته تا عاطفه و ضیا و سعید و...........می گشایم این پنجره ها را ; تا تو بدانی حال مرا و هزارانی چون مرا که گرچه به ظاهر آزاد و بیرون نشسته ایم اما به راستی آشفته حالیمان کم از آنچه تو برای سعید و عاطفه و ...........نوشته ای نبوده و نیست.

اگرچه دستانم ناتوانند از گشودن درب بسته سلولت , اما همچنان امیدوار و بی تاب دیدارت که هرروز می گشایند پنجره خانه مجازیت را ,شاید که دوباره باز ببینند دیدار آشنا را.

بود آیا که در میکده ها بگشایند گره از کار فروبسته ما بگشایند

اگر از دل زاهد خودبین بستند دل قوی دار که از بهر دا بگشایند

0 نظرات:

ارسال یک نظر