۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

برگرد شیوا ما جایی همین دور و برها منتظرت هستیم(زینب پیغمبرزاده)


برگرد شیوا، ما "جایی همین دور و برها" منتظرت هستیم (زینب پیغمبرزاده)


از آخرین باری که دیدمت ماه ها می گذرد. چند وقتی بود از زندان آزاد شده بودی که بازهم در ایستگاه متروی توپخانه در آغوشت گرفتم. مثل همیشه صبور و محکم بودی. پرسیدی که چه کار می کنم. گفتم که همین دور و برهام. از سال ها پیش که شناختمت همیشه همین طور بود. بیشترمان "جایی همین دور و برها" بودیم. جایی میان همه روزمرگی هایمان می خواستیم دنیا را هم تغییر بدهیم. اما تو هیچ فرصتی را برای اعتراض به نقض حقوق بشر از دست نمی دادی. زندانیان سیاسی، دانشجویان، زنان و کودکان، هیچ کدامشان را فراموش نمی کردی. اندیشه، دین و عمل افراد را بهانه نمی کردی برای دفاع نکردن از حقوق اولیه انسانها. می دانم حتی پشت آن دیوارهای بلند هم روزنه ای پیدا می کنی که تا نقبی به سوی نور بزنی.

تمام شهر را زیرپا می گذاشتی تا کودک کاری را در اغوش بگیری، مادر داغداری را تسلا دهی یا در تجمعی آزادی را فریاد بزنی. گاهی شب ها که از سرکار برمی گشتی می دیدمت. روی صندلی نشسته بودی یا از دستگیره واگن آویزان شده بودی، فرقی نمی کرد، صدایت که می کردم سرت را از روی دفتر لغت زبانت بلند می کردی و می گفتم: "خرخون." نیمه شب ها آنلاین می ماندی، تا جلوی اعدامی را بگیری یا زندانی ای را آزاد کنی. فکر می کردم این همه انرژی را از کجا می آوری؟

هنوز هم به ایستگاه توپخانه که می رسم ناخودآگاه نگاهم میان جمعیت می چرخد، شاید دوباره برایم دست تکان دادی. شاید بازهم با هم روی صندلی های ایستگاه نشستیم و از آرزوهایمان گفتیم. برگرد شیوا من جایی همین دور و برها می مانم شاید نگاهت در هیاهوی چند متر زیر زمین، باز هم از امید بگوید

0 نظرات:

ارسال یک نظر