۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه
ما نوای تو می مانیم(سعید جلالی فر)
۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه
شیوا جان، عزیزم! ( سارا)

شیوا جان،
عزیزم!
سلام
شیوا جان،
عزیزم!
هیچ فکر نمی کردم که روزی بیاید و من به حس کسانی دچار شوم که روایت حالشان را تنها در سریال های سرسری تلویزیونی و یا فیلم های پرسوز و گداز ژانر دفاع مقدس دیده بودیم و از حدود سه-چهار سال قبل به این طرف، دیگر عکس العملی جز ریشخند کردن این فضاسازی های غلو شده، چیزی از خود بروز نمی دادیم. روایت رزمندگان بجا مانده از سنگرهایی که سالها درش خالصانه جنگیده بودند و حالا با مرور اسامی دوستان و عزیزان شهید یا جانبازشان، حسی جزء حسرت شهادت، یا خجالت سلامت خود نداشتند و ساعت های متمادی هر روزشان را با
یاد یاران، اشک می ریختند و شرمنده این عافیت تلخشان بودند.
شیوا! دلم دیدن لبخند مریم را می طلبد که حتی شاید، اگر نه از ته قلب اما قطعا به خاطر دیدن روی پدر، اتفاق خواهد افتاد و امیدوارم که بتواند کمی از بار این شرم من بکاهد.
و بعد دلم می خواهد که سر خدا بلند فریاد بکشم که " ایا واقعاً، این،... عدالته؟"
برای دوست عزیز در بندمان شیوا نظر آهاری (علی پیوندی)

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه
برای شیوا (صبا پرهام)
روزهای بدون تو سخت می گذرد (نازآفرین نظرآهاری)

امروز 20 خرداد 89 و بیست و ششمین سالگرد تولدت بود
شیوا جیا فرصت نشد تا بگویم دوستت دارم
۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه
حکمت وزش باد، رقصاندن برگ ها نیست ؛ امتحان ریشه هاست (شهرزاد کریمان)

در این نامه که متن آن در اختیار سایت «تا آزادی روزنامه نگاران زندانی» قرار گرفته است، شهرزاد کریمان خطاب به دختر دربندش نوشته است:
حکمت وزش باد،رقصاندن برگ ها نیست ؛ امتحان ریشه هاست
عزیزم تمام 25 سالگی ات را در پشت میله های بی رحم زندان اوین گذراندی . از صمیم قلب آرزو می کنم این زندان، روزی به موزه تبدیل شود تا همگان ببینند که چه بر شما گذشت.
خواهرم، تولد رویاهایت مبارک (مسعود باستانی و مهسا امرآبادی)

مسعود باستانی، مهسا امرآبادی
۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه
برای خواهرم شیوا در سالروز تولدش(نازنین)

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سهشنبه
امیدوارم به فردایی که تو می آیی نازنینم (سمانه موسوی)

اما با وجود همه این دردها، این امید است که ما آدمها را زنده نگه میدارد. ما هم میخواهیم زنده باشیم هیچ، زندگی هم بکنیم .
۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه
برای دخترم شیوا(شهرزاد کریمان)

دخترم،گویی رسم دنیا بر این شده که انسانها را به جرم آزادی خواهی و انسان دوستی در بند می کنند و تو نیز به این جرم بیش از 6 ماه است که در زندان به سر می بری و من به عنوان مادر به وجود نازنینت افتخار می کنم،چون همیشه جزءبهترین ها بودی و هستی ..........
دخترم زمانی که برای گرفتن مدرکت به دانشگاه مراجعه کردم تمامی مسئولین به من برای داشتن دختر بردباری همچون تو تبریک گفتن و دعا کردن که هیچ کس به جرم انسان دوستی و عدالت خواهی دربند نباشد ..........
و حال من با صدای بلند از صمیم قلب فریاد میزنم که شیوا در دامن من پرورش یافته و اگر قرار باشد کسی در زندان به سر ببرد من هستم نه شیوا
پس مرا دربند کنید و فرزندم را آزاد...........
مادرت
شهرزاد کریمان
8/3/89
برای دختر عزیزم (محمد نظرآهاری)

برای یک پدر درد بزرگیست که دخترش بی آن که گناهی مرتکب شده باشد در زندان به سر ببرد و نتواند برایش کاری انجام بدهد
از نظر من گناه شیوا دوست داشتنیست زیرا او برایش حقوق افراد بسیار مهم است و باید به او احترام گذاشت
شیوا همیشه می گفت انسان قبل از آنکه مرتکب گناهی شود انسان است پس نباید حقوق او را نادیده گرفت
زیرا روح انسان بسیار بزرگ و لطیف است و باید قبل از هر چیز مورد محبت قرارگیرد
گناه تو دخترم دفاع از حقوق بشر است
پدرت
محمد نظرآهاری
89/3/8
۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه
برای شیوا -بخش اول (سعید کلانکی)

این دلتنگی را فقط برای تو میگویم شیوا (صبا پرهام)
۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه
خواهر آزاده ام(شهره نظرآهاری)

امروز1/خرداد/89 است و تو هنوز بعد از گذشت 153 روز همچنان دربندی!
شیوای عزیزم، در روزگاری که عشق به هم نوع جرم است و انسان دوستی گناه تلقی می شود تو تمام وجودت را وقف کمک به انسان ها نمودی برای کودکان کار خاله شیوا بودی و درس عشق و ایثار را به آن ها آموختی............
شیوا جان این روزها اگر چه سخت،ولی می گذرد و ایمان دارم که تو در پیشگاه حضرت حق رو سفید خواهی بود چون برای دوست داشتن انسان ها مرزی قائل نیستی با وجود اینکه در یک سال گذشته تنها سه ما آزاد بودی اما هرگز شکایتی نکردی و هر بار که در ملاقات میبینمت از تو روحیه می گیرم،چنان که دیروز در یادداشتهایت خواندم:
(هنگام نا امیدی به یاد بیاور که تاریکترین ساعت شب نزدیکترین لحظه به طلوع خورشید است)
آری عزیزم اندکی صبر، سحر نزدیک است
به امید روزی که هیچ انسان آزاده ای چون تو در زندان نباشد
خواهرت شهره
1/خرداد/1389
۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه
تا آزادی(...)

در انتها باید بگویم نمی دانم روال این وبلاگ چگونه پیش خواهد رفت. می دانم که به سیاست کاری نداریم ولی تمام سعی ام را خواهم کرد تا شیوا و افکار بشردوستانه او را (که در حد درک خیلی ها نمی باشد و اصولا و منطقا از فهم آن عاجز هستند) بسط دهم. اولین پست این وبلاگ زمانی انتشار می یابد که مدت زمان زیادی به دادگاه شیوا(2خرداد 1389) باقی نمانده است.نمی دانم که دادگاه او واقعا محلی خواهد بود برای ستاندن داد او ، یا بیدادگاهی خواهد بود برای به بند کشیدن انسانیت و شرافت انسانی. آرزو می کنم که خدای بزرگ ثابت کند که در نبرد بین انسانیت و شقاوت این انسانیت است که پیروز صحنه را ترک می کند.
برگرد شیوا ما جایی همین دور و برها منتظرت هستیم(زینب پیغمبرزاده)

از آخرین باری که دیدمت ماه ها می گذرد. چند وقتی بود از زندان آزاد شده بودی که بازهم در ایستگاه متروی توپخانه در آغوشت گرفتم. مثل همیشه صبور و محکم بودی. پرسیدی که چه کار می کنم. گفتم که همین دور و برهام. از سال ها پیش که شناختمت همیشه همین طور بود. بیشترمان "جایی همین دور و برها" بودیم. جایی میان همه روزمرگی هایمان می خواستیم دنیا را هم تغییر بدهیم. اما تو هیچ فرصتی را برای اعتراض به نقض حقوق بشر از دست نمی دادی. زندانیان سیاسی، دانشجویان، زنان و کودکان، هیچ کدامشان را فراموش نمی کردی. اندیشه، دین و عمل افراد را بهانه نمی کردی برای دفاع نکردن از حقوق اولیه انسانها. می دانم حتی پشت آن دیوارهای بلند هم روزنه ای پیدا می کنی که تا نقبی به سوی نور بزنی.
تمام شهر را زیرپا می گذاشتی تا کودک کاری را در اغوش بگیری، مادر داغداری را تسلا دهی یا در تجمعی آزادی را فریاد بزنی. گاهی شب ها که از سرکار برمی گشتی می دیدمت. روی صندلی نشسته بودی یا از دستگیره واگن آویزان شده بودی، فرقی نمی کرد، صدایت که می کردم سرت را از روی دفتر لغت زبانت بلند می کردی و می گفتم: "خرخون." نیمه شب ها آنلاین می ماندی، تا جلوی اعدامی را بگیری یا زندانی ای را آزاد کنی. فکر می کردم این همه انرژی را از کجا می آوری؟
هنوز هم به ایستگاه توپخانه که می رسم ناخودآگاه نگاهم میان جمعیت می چرخد، شاید دوباره برایم دست تکان دادی. شاید بازهم با هم روی صندلی های ایستگاه نشستیم و از آرزوهایمان گفتیم. برگرد شیوا من جایی همین دور و برها می مانم شاید نگاهت در هیاهوی چند متر زیر زمین، باز هم از امید بگوید
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه
...(احمد راد)

آرزومند سلامتی ات هستم هر جا که هستی
شیوای عزیز خودت این را نیک می دانی که تلاش در راه اعتلای میهن سختی های خودش را دارد . و نیک تر میدانی که اینکار برای خانم ها در این شرایط در کشورمان سخت تر !! اما همه اینها به شیرینی اطلاع رسانی درست و شفاف سازی امور و روشنگری اذهان عمومی به مسایلی که دورو برشان می گذرد آیا نمی ارزد ؟؟ که حتمأ می ارزد _ چه کسی آنرا درک کند و چه از فهمیدنش عاجز باشد .... بگذریم که این گاه گاه این سخنان نیست و تو مدت مدیدیست گرفتار !! اینک که به مدد برخی دوستانمان پنجره ای باز شده است تا به همه گان بگوییم که تو هیچ گناهی نداری ودغدغه ات تنها آبادانی و آزادی و سرفرازی میهنت بوده ولا غیر .... بدین سبب از همین جا به عنوان یک همکار مطبوعاتی و یک ایرانی دلسوز میهن اعلام می کنم که شیوا نظر آهاری فقط و فقط یک همکار رسانه ایست وبه هیچ وجه انگ ارتباط با سازمان های سیاسی خارج از ایران به وی نمی چسبد .... در پایان ضمن آرزوی مجدد سلامتی ات از درگاه حی قادر سبحان خواستار رهایی از اسارتت نیز هستم و رجای واثق دارم بزودی تو را در میان آغوش گرم مردم قدرشناس ایران زمین خواهیم دید ....
کوالا لامپور _ مالزی .... احمد راد
دختر مقاوم ایران زمین (علی کلایی)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه
به شيوا و امثال وي (فرانك جواهري)

من نمی فهمم ،کدام انسان عاقلی وقت و زندگیش را می گذارد تا خبر، به مردم تحویل دهد؟ مردم خبر می خواهند چه کار؟ دورو بر ما که همه چیز خوب است. هوا عالی است تازه سری جدید جومونگ هم شروع شده! اخر یکی نیست .به شما بگوید، نمی گذارند دانشگاه بروی ؟نمی گذارند نفس بکشی ؟نمی گذارند کار کنی؟... خوب عیبی ندارد!به چیز های خوب فکر کن یا یک راه حل بهتر،اصلا فکر نکن. از طرفی مگر نمی دانی اکر کسی در محلی فکر کند انجا زلزله می اید ؟
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه
من شیوا هستم مرا در بند کنید
شیوا نظرآهاری دبیر کمیته گزارشگران حقوق بشر بیش از 5 ماه در بند 209 می باشد.
برای ثبت پیام های خود نوشته هایتان را به آدرس
manshivahastam@gmail.com
بفرستید.
به امید ایرانی آزاد.