۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

ما نوای تو می مانیم(سعید جلالی فر)


دیگر خیره نمی شوی به ابرها


راستش را بخواهی وقت تنگ است وابرها همیشه بی باران


در این هجمه صدا و سکوت داستان ضحاک را مرور می کنم


راستش را بگو آن گوشه دنج با مهدیه و عاطفه و هنگامه و بهاره و...از کجا آواز می خوانی


هنوز زمزمه طاقت بیار رفیق پر کرده است فضای ذهنت را


تو آن گوشه به چه خیره می شوی؟


من اینجا به دستبند تو می نگرم و هوای تو را می کنم


دستبند قرمز و آبیت


من عشق را برایت به امانت نگه داشته ام تا به وقت آزادی دوباره نثار مردمی کنی که از آن بی خبرند.

0 نظرات:

ارسال یک نظر