۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

برای دوست عزیز در بندمان شیوا نظر آهاری (علی پیوندی)


چه زود گذشت بر ما و چه سخت گذشت بر تو که میدانم درآن محبس که هر روزش به اندازه یک عمر طول میکشد ...انگار همین دیروز بود که خبر در گذشت آیت الله منتظری را به من دادی و گفتی که برای مراسم به قم میروی . مثل همیشه میدانستی و میدانستیم که رفتنت و رفتنمان بی خطر نیست ولی .....رفتی و رفتیم....... یادم می آید که پیش از رفتن، تو را نصیحت کردم که نیایی و تو مثل همیشه با لبخند معنا دارت گفته مرا تایید کردی.....لبخندی که معنایش راهر دو خوب می دانستیم.... یادم نمیرود که وعده دیدارمان در قم بود.......پای مزار.......و تو نیامدی.........نگذاشتند که بیایی....... ترسیدند از آمدنت.....ترسیدند که نکند بیایی و باز گزارشی بنویسی از آنچه که آنجا اتفاق می افتد، ترسیدند از قلمت که صادقانه وقایع را می نگارد، ترسیدند بیایی و باز به دنبال حق پایمال شده ای بگردی، ترسیدند از اینکه با کلامت راز ناگفته ای را بر ملا سازی، ترسیدند از اینکه باز در کوچه های غبارآلود ریاکارانه این شهر صحبت از صداقت و درستی بکنی، ترسیدند از اینکه نکند باز حقوق بشریت را به هم نوع گوشزد کنی و بازگویی قصه های ناگفته ات را ، ترسیدند از اینکه باز در گوشه ای به دنبال احقاق حق مظلومی از ظالمی باشی ............آری.............آنان باز ترسیدند از اینکه............ و تو بازماندی و نیامدی و و این نیامدنت چه بسیار طول کشید....بیش از 5 ماه است که میگذرد و تو همچنان در بندی، بندی که هر چند دیوارهای سر به فلک کشیده اش عظمت خود را به رخ دربند شدگانش میکشد ولی در برابر اراده آهنین تو سر تعظیم فرود آورده است ، بندی که هرچند سکوت مرگ آورش هراس انگیز و حزن اندوه است ولی غوغای درون تو آن را به خروش درآورده است، هر چند همه چیز و همه کس دست به دست یکدیگر داده اند تا تو را به زانو درآورند ولی ایمان دارم که تو همچنان محکم و استوار در برابر ناملایمات ایستاده ای و هیچ نیرویی تاب مقابله با عظم و اراده فولادین تو را ندارد و مطمئن باش که تنها نبوده ای و نیستی و نخواهی بود و ما همیشه در کنار تو هستیم حتی اگر دیوارها به ظاهر بین ما فاصله بیندازد..................به امید آزادی.


0 نظرات:

ارسال یک نظر